روزی یک مرد زاهد از راه میگذشت از شدت تشنگی العطش مزد که نا گهان چشمه سر شار از آب زالال را می بیند به طرف آن میرود در کناره چشمه مینیشیند قدری آب مینوشد و دست و صورت خود را با آب میشوید متوجه سنگ در درون چشمه میشود این سنگ را میگیرد و به راه خود ادامه میدهد.